رویا ی بی پایان
68شهریور
کنار برکه دلم نشستم نیامدی دو باره درسکوت خودشکستم نیامدی سوال کردم ازخدا نشانه خانه تو را سکوت کردودرسکوت خودشکستم نیامدی دیر گاهیست که تنها شده ام قصه ی قربت صحرا شده ام وسعت درد فقط سهم من است باز هم قسمت غمها شده ام دگر اینه ز من بی خبر است که اسیر شب یلدا شده ام من که بی تاب شقایق بودم هم دم سردی یخها شده ام کاش چشمان مرا خاک کنند تا نبینم که چقدر تنها شده ام
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |